غروبا وقتي که خورشيد افقو رنگ ميزنه
غم تو جون ميگيره باز دلمو چنگ ميزنه
ناله مرغ قفس تا توي گوشام ميشينه
مژه هام از باغ چشمام گل شبنم ميچينه
دل درمونده من چه بلاها کشيده
از پريشوني و غم جون به لبهام رسيده
ميخوام حرفي بزنم گريه امونم نميده
ميخوام حرفي بزنم گريه امونم نميده
سوتو کوره همه جا بيتو تاريکه شبهام
چي بگم قصه تنها ئي نشسته رو لبهام
سرد و يخبسته تو روزهاي زمستونه دلم
بخدا خونه دلم خونه دلم خونه دلم
يه بها نه يه دورنگي يه فريبي که گذشت
يه اميدو يه پناهو يه شهيبي که گذشت
ديگه اون قصه غمهارو کي باور ميکنه
قصه غصه هارو کي ديگه از سر ميخونه
دل د يوونه من چه بلاها کشيده
از پريشوني و غم جون به لبهام رسيده
ميخوام حرفي بزنم گريه امونم نميده
ميخوام حرفي بزنم گريه امونم نميده
ميخوام حرفي بزنم گريه امونم نميده
ميخوام حرفي بزنم گريه امونم نميده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر