ایرانی به سرکن خواب مستی
برهم زن بساط خودپرستی
که چشم جهانی سوی تو باشد چه از پا نشستی
در این شب سپیده نادمیده
تیغ شب به خونش درکشیده
امید چه داری از این شب که در خون کشیده سپیده
تیغ بر کش آذرفشان نغمهها را تندری کن
در دل شب رخ بر فروز کار مهر خاوری کن
از درون سیاهی برون تاز
پرچم روشنایی برافراز
تا جهانی از تباهی وارهانی
دیو شب را تیغ بر دل برنشانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
مرگ به تا چنین زندگانی
ای مبارز، ای مجاهد، ای برادر
دل یکی کن، ره یکی کن بار دیگر
راه بگشا سوی شهر روشنیها
روزگار تیرگیها برسرآمد
برهم زن بساط خودپرستی
که چشم جهانی سوی تو باشد چه از پا نشستی
در این شب سپیده نادمیده
تیغ شب به خونش درکشیده
امید چه داری از این شب که در خون کشیده سپیده
تیغ بر کش آذرفشان نغمهها را تندری کن
در دل شب رخ بر فروز کار مهر خاوری کن
از درون سیاهی برون تاز
پرچم روشنایی برافراز
تا جهانی از تباهی وارهانی
دیو شب را تیغ بر دل برنشانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
مرگ به تا چنین زندگانی
ای مبارز، ای مجاهد، ای برادر
دل یکی کن، ره یکی کن بار دیگر
راه بگشا سوی شهر روشنیها
روزگار تیرگیها برسرآمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر