ز جهان زيبا اي دلبر تو همين بر زشتي ها منگر
غم و شادي دارد اين دنيا تو که دل را خواهي غم پرور
دل اگر با غم الفت گيرد ببرد هر شوري را از سر
چو به شور و شادي خو گيرد ندهد ره بر غمها ديگر
منگر کار بسته غنچه وا گردد آخر
پايان گيرد شبها آيد صبح روشنگر
بانگ زاغان مشنو بشنو آواز بلبل
در هر خاري منگر بنگر بر چهره ي گل
غم دنيا بر دنيا دار ارزاني
که نيارد بر دلها چز ويراني
دگر از اين خوشتر نجويم کاري
که به دست آرم دامان دلداري
بر روي ياران چون گل خندان شو
با صبح بهاران هم پيمان شو
دنيا گر گاهي زشتي دارد گر دل بيازارد
روزي هم گل مي بارد
آزرده هرگز ننما خاطر
زيرا خدا آخر قلبي غمگين نگذارد
غم دنيا بر دنيا دار ارزاني
که نيارد بر دلها چز ويراني
دگر از اين خوشتر نجويم کاري
که به دست آرم دامان دلداري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر